۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

به سراغ امید

احمد سلیمان فارسی
در شبی که ظلمت وتاریکی پرده افگنده بود، ووزش ناملایم باد، فضاء را وحشت زده ساخته بود، خواست اندکی آرام بگیرد تاباشداز خستگی های نافرجام روز، اندکی کاسته باشد به بسترش رو آورد اما کجاست که خوابش بیاید؟ زیرا دیگر نمی توانست احساس درونی خویش را خفه نماید، ویا آن را نادیده بگیرد. احساسی که هر لحظه وقتا فوقتا زنگ خطر را در وجودش به صدا در می آورد وطنین آوازش مانند خاری، قلبش را می آزرد.
اشغال ونابسامانی های روز افزون آن، این همه خاری های اند که وی را دگرگون ساخته بودند.
خوابش، رخت سفر بست ناگزیر به سوی کلکینی که مشرف بر میدان وسیعی بود شتافت تا اندکی آرام بگیرد واز غبار خستگی ها بزداید واز سنگینی آن بکاهد.
اما دریغا که شیشه امیدش باردیگر شکست. آسمان دیگر اسمان زیبا نبود وزش باد، غرش صاعقه ها و ظلمت شب همه جا را فرا گرفته بود واز قطرات روح افزای باران اثری نبود!!
در این شب دیجور یک بار دیگر مانند شب های گذشته در تلاش روزنه امید شد روزنه که از آن به افق های فردای امید بنگرد وسپس گامهای استواری را به سوی آن افقها بردارد.
با متانت وشکیبایی و استقامت ودر این سفر مبارک ومیمون نه تنها بلکه در جمع آنانیکه قامت رسا واستوار وعزم متین وپولادین شان، دشمن را به لرزه در آورد.
آری! با این ها، سفر نماید ودر کنار این بلبلان گلشن آزادی، این مومنان صادق، سرود آزادی را در سایه های قرآن به سرایدن بگیرند تا باشد که این اشغالگران زبون وسفاک ودشمنان بی آزرم اسلام،وغلامان مرتد شان سرنگون گردند.

هیچ نظری موجود نیست: